یه مرد بود یه مرد!
بعضی وقتا آدم بچه ست برای درک یه چیزایی. یه روزایی، وقتی من خیلی کوچیک بودم بابام به صداش گوش میکرد و من وقتی میشنیدم حتی به نظرم بد میومد، میگفتم اینا یعنی چی؟ امروز هرچی که میگذره، بیشتر حس میکنم که جاش خالیه، چقدر احتیاج داشتیم تو این اوضاع با اون صدای نابش روحمون و آروم کنه.شاید اگه میموند و میدید جمعه هاش،بعد از این همه سال باز داره تکرار میشه، غم شونه هاش و خم میکرد و شاید بهتر شد که نبود… خیلی ساده ست قصه ی مردی که حتی بچه های نسل چهارم هم دوسش دارن و من نمیدونم چطوری باید این حس خوب و توصیف کنم….
مثل فانوسین که اگه خاموشه، واسه نفت نیست هنوز، یه عالم نفت توشه…
سلام
نشنيدم تا حالا صداشو 😦
عاشق آن نیست که صددل به صدیاردهد عاشق آن است که صددل به یک یاردهد عاشق آن نیست که هرلحظه کنارت باشد عاشق آن است که هرلحظه به یادت باشد
سلامی گرم خدمت شماهموطنی درهرکجای این زمین خاکی هستیدموفق وسربلندباشیدماآدما چقدرساده عروسک میشویم بی آنکه بخندیم یااشک شوق بریزیم یا اشک حسرت وفراق دوست بخوریم تنهاتبسمی میکنیم ودرخودمیشکنیم امادرنهایت سکوت…………….
سلام
از انرژی صداش، صلابت صداش، غم صداش حتی…
از یاد؛ نمیره.
اینجا زیباست. زیبا
[آی من]